کد مطلب:313556 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:230

نوحه ی حضرت اباالفضل


یاور شاه شهیدان چون به میدان بلا

دست پاكش شد جدا



آسمان بگریست بر حال شهنشاه هدی

لیك خونینش بكا



حضرت ختم النبیین بركشید از دل فغان

در بهشت جاودان



گفت نور هر دو عینم شد غریب و مبتلا

در زمین كربلا



مرتضی اندر عزای آن دل آرام رشید

صیحه از دل بركشید



از حسن هم شد بلند افغان و بانگ وااخا

زد به سر خیرالنسا



چون ز زین افتاد، افغان بركشید آن محترم

سوی شاه بی حشم



رس به دادم از شكست دست افتادم ز پا

ای به عالم مقتدا



جان رسیده بر لب و چشمم بود در انتظار

ای امین كردگار



بر سرم بگذر به پایت جان خود سازم فدا

آرزو باشد مرا



ناله ی یا مستغاث آن عزیز بوتراب

با كمال اضطراب



شد چو مسموع شهنشاه دیار كربلا

هوش رفت او را ز جا





[ صفحه 379]





شد جهان تاریك در چشم امیر خافقین

یعنی آقایم حسین



دست زد بر پشت و گفتا قامتم آمد دوتا

از فراقت یا اخا



حیف از ماه بنی هاشم كه شد غلتان به خاك

گشتم از داغش هلاك



هست بی نور جمالش محو از چشمم حسینا

تو گواهی ای خدا



شد سوار ذوالجناح آن شهسوار شرع دین

ذوالفقارش در یمین



جانب میدان روان شد تا جدار هل اتی

چون هما اندر هوا



بود اندر جستجو شهزاده ی شاه نجف

اشكریزان هر طرف



تا كه آمد بر سر آن كشته ی راه خدا

آن امام رهنما



شد پیاده از فرس با عالمی غم شاه دین

بر سر آن نازنین



سر نهادش روی زانو بوسه زد بر دیده ها

رفت آهش تا سما



گفتش ای روح روان و وی مرا آرام جان

وی به بازویم توان



چون كنم بعد از تو با این دشمنان بی حیا؟

خیز و یاری كن مرا



من به بالین تو و، خوش خفته ای بر روی خاك

ای شهید سینه چاك



چون شد آخر رسم حرمتداری ای شاه حیا

با برادر از وفا؟!



بس كه سلطان امم افغان و زاری می نمود

دیده از هم برگشود



گفتش ای جان جهان، آتش مزن بر جان مرا

گریه كم كن سرورا



اشك می باری چنین از دیده ای فخر بشر

بر سر این محتضر



می شوم شرمنده من از حضرت خیرالنسا

وز رسول كبریا



(مخلص) مسكین، دگر بس كن فغان و نوحه را

آه و سوز و گریه را



در صف خدمتگزاران داشتت رب علا

بهر شاه كربلا